به تو محتاجم
مثل شب به ماه
مثل پریشان به راه
مثل شبگردی سرگردان
میان دو راه
نیاز گنگی بی واژه
درون مرا می کاود
انگار تمام هستی مرا با شوق
ذره ذره هستی ات را می خواهد
تویی چون ساحل آرام
منم که موج پر از شورم
تویی به من نزدیکتر از هر کس
منم که در نگاه تو دورم
تویی که شور شعر مرا
با نگاه بی کلام می سازی
به تو محتاجم
ای مثل احتیاج به نفس
بشنو صدای مرا
از غربت تنگ این قفس
به تو محتاجم
به تو محتاجم
آخرین مصراع رو هم خودم می گم:
به تو محتاجم مثل خر به کاه
به چشمان گنهکارت چنان آلوده ام امشـــب
که تنها اشک حسرت میکند آسوده ام امشب
از ایـــن پاکیزه دامانان چنان آلودگی دیدم
کـــه شرمم آید از چشمان آلوده ام امــشب
ترا میخواستم امّا چنان بیهوده می گشتم
که غم خندید بر اندیشهء بیهوده ام امشب
شـدم هم نـاله با مـرغان شب٬ز اندوه تنهایی
سرودی جز نوای خود ز کس نشنوده ام امشب
اگر می بی اثر شد دوستاران٬ این عجب نبود
که من در گوشهء میخانه تنها بوده ام امشب