قصه از کجا شروع شد از گل و باغ و جوونه از صدای مهربون و یک سلام عاشقونه

وقتی که دیدمت دل آزاد و رهای من گرفتار تو شد.از این بابت که خوشحالم اسیرت هستم و نمی خوام
آزاد شم.می خواهم که بر این قلب ام که به هیج وجه ارزش تو رو نداره حکم رانی و فرمان روایی کنی.
می خواهم که همچنان اسیر و در بندت باشم و حکم ام حبس ابد.نمی خواهم به آزادی گزشته بر گردم.
***
ای فخر من سلطان من فرمانده و خاقان من
گر سوی من میلی کنی روشن شود چشمان من

سلام نویسنده

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت بازدید کنندگان عزیز