قصه از کجا شروع شد از گل و باغ و جوونه از صدای مهربون و یک سلام عاشقونه
وقتی که دیدمت دل آزاد و رهای من گرفتار تو شد.از این بابت که خوشحالم اسیرت هستم و نمی خوام آزاد شم.می خواهم که بر این قلب ام که به هیج وجه ارزش تو رو نداره حکم رانی و فرمان روایی کنی. می خواهم که همچنان اسیر و در بندت باشم و حکم ام حبس ابد.نمی خواهم به آزادی گزشته بر گردم. *** ای فخر من سلطان من فرمانده و خاقان من گر سوی من میلی کنی روشن شود چشمان من
عدنان
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 06:31 ب.ظ