به دلم می اندیشم که هنوز

 کودکی بیش نیست

 همه رفتند و از نردبان بلوغ گذشتند

 و رسیدند به آبی عقل به آسمان منطق

 ولی او هنوز اندر خم یک کوچه هست

 و زندگی را در میان موی مصنوعی عروسکهایش

 تو بهونه های بچه گانه اش می بیند

 و چه سخاوتمندانه آنرا به عشق

 پیشکش می کند

 به سادگی دلم می خندم

 که به یک گوشه چشم چشمک دخترکی می لرزد

 به دل می خندم که به یک قطره اشک

 به رخ رهگذری

 سیل به گونه خشکیده اش می لغزد

 به دلم می خندم که هنوز 

  مشـــق شـب را ننوشته خوابید!!!!


ببخشید چند لحظه !




مُشت هات رو باز کن!
نترس! باز باز.
فکر نکن من رو هم می تونی مثل همه رنگ کنی.
من هم مثل خودتم! یه جوونِ رنگین کمونی!
حالا خوب به دستهات نگاه کن!
چی می بینی؟!
درسته! یه عالمه پتانسیل آزاد نشده!
خوب! چرا معطلی؟! اگه الان وقت این همه شور نباشه ، پس کی؟!
بدون تا حالاش هم خیلی عقب موندیم!
با همین دستهاست که می شه، دست نیافته ها رو لمس کرد.
توقع نداشته باش یه رئیس جمهور مصلح سر از دل خاک در بیاره و میون کاکتوسهای سخت روزگار، به نرمی گلبرگهای ناز شقایق شروع به شکفتن کنه!
خودت که صالح شدی، اون وقت سرنوشتی که خدا برای صالحان معین کرده، متعلق به تو خواهد شد...
راستی یادت باشه به اونهایی که می خوان دلت رو با قلموی پریشونی رنگ آمیزی کنن، بگو که خودت آخر رنگین کمونی!


عشق





ای جهان را دلگشا اقبال عشق یفعل الله ما یشا اقبال عشق ای صفا و ای وفا در جور
عشق ای خوشا و ای خوشا اقبال عشق ای بده جانتر ز جان دیدار عشق وی فزون از
جان و جا اقبال عشق تا ز اخلاص و ریا بیرون شدم جان اخلاص و ریا اقبال عشق گر

بگردد آفتاب از ضعف نیست نقل کرد از جا به جا اقبال عشق خلق گوید عاقبت محمود
باد عاقبت آمد به ما اقبال عشق من دهان بستم که بگشادست پر در دل خلق خدا

اقبال عشق بد دعا زنبیل و این دولت خلیل می‌نگنجد در دعا اقبال عشق وحدت

عشقست این جا نیست دو یا تویی یا عشق یا اقبال عشق